مولانا بهجای توصیههایی از این دست ما را به درک عمیقتری از «تنهایی» فرامیخواند؛ زیرا در نگرش وی آفت من برای خودم دستِکمی از آفات دیگران ندارد.
این نگرش مولانا نهتنها بهمثابه یک معرفت باطنی، بلکه برای زندگی روزمرۀ ما نیز بسیار راهگشاست، زیرا در جهانی زندگی میکنیم که تحقق تنهایی به معنای قدیم آن دیگر تقریباً امکانپذیر نیست و به تفسیری تازه از «تنهایی» نیازمندیم. آموزههای غنی مولانا میتواند این مفهوم رنگباخته را دیگربار در زندگی ما زنده کند.
یکی از بزرگترین مدعاهای مولانا خطاب به ما این است: تو به هر تصویری از خودت برسی و بگویی «من این هستم»، من به الله قسم میخورم که تو آن نیستی. چرا؟ چون به محض اینکه تنها میشوی و معیارهای سنجش دیگران کمرنگ میشود، تا حلق در غم و اندیشه فرومیروی؛ یعنی همان چیزی هم که فکر میکردی خودت هستی، میراث سنجش خودت در نسبت با دیگران بود:
تو به هر صورت که آیی بیستی/ که منم این و الله آن تو نیستی
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق/ در غم و اندیشه مانی تا به حلق
پس صرف تنهایی از خلق و گریختن به خلوت خویش، راهگشای ما نیست. چون به هر تصوری از خودمان برسیم، میراث دیگران است. این پیکاری است که همیشه در آن میبازیم، چون هرچقدر احساس کنیم در خلوت خودمان با خودمان تنها هستیم، شناخت مرز اینکه کدامیک از چیزهایی که بر ذهن و ضمیر ما میگذرد فیالواقع خودمان هستیم، میسر نیست.
ای تو در پیكار خود را باخته/ دیگری را تو ز خود نشناخته
این مطلب را در شمارۀ دوم نگاه آفتاب، بخش حکمت بخوانید.