چند روز پیش که خونیندل از فراقش به شاهکار ماندگار و آواز جادویی او در «سرّ عشق» میاندیشیدم، انگار سروشی از غیب در گوشم نجوا کرد که دل قوی دار شجر ایران زنده جاوید است. قلم برداشتم و به یادش سرودم:
نه من غروب عمر تو باور نمیکنم/ خاک از عزای مرگ تو بر سر نمیکنم
هرگز نمیرد آنکه شد آگه ز سرّ عشق/ "گفتم کنایتیّ و مکرّر نمیکنم"
آخرین ملاقات من و ایشان در چهارشنبه سیام دیماه نودوچهار بود. چند ماه قبل از آن اشعاری تنیده ز دل و بافته ز جان در عشق به او سروده بودم. بالاخره انتظار سرآمد. دیدار شد میسر و بوس و کنار هم. در آن شب فراموشنشدنی دقایقی در تقدیر از نیم قرن مجاهدت هنری او سخن گفتم و تابلوی اشعارم را به ایشان تقدیم کردم. بعدها در تماسی تلفنی دریافتم آن را در اطاقخوابش نصب کرده است.
میکند بیتابی اندر کف قلم
تا نگارد شرح عشق آن صنم
با نوایش دین و دل از من ربود
بندهاش شد هرکه آوایش شنود
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
چون تو دلداری به عالم یار نیست
تو ز مادر زادهای آوازخوان
باشد این لطف خدایت بیگمان
متن کامل این نوشته و شعر را در شماره دوم نگاه آفتاب بخش هفت اقلیم بخوانید.