وی مینویسد: «تاریخنگاران بسیاری دربارۀ سیر تحول جامعه در پی فتح آناتولی و ترکیسازی آن سخن گفتهاند. متخصصان دانشگاهی این رشته هم در داخل ترکیه و هم بیرون از مرزهای این کشور کوشیدهاند تصویری از فاتحان آناتولی و چشمانداز تاریخی، سیر تحول اجتماعی تمدن آناتولی و تبارشناسی اقوام ترک منطقه ترسیم کنند. مثلاً پل ویتک، شرقشناس اتریشی، میگوید ترکها بر اساس ایدئولوژی اسلامی و انجام «غزوه» به آناتولی و دیگر سرزمینها لشکرکشی میکردند و فتح آناتولی و تحولات اجتماعی این منطقه را نیز باید در همین راستا تفسیر کرد. محمد فاوت کپاوغلو نظری دیگر دارد و فتح آناتولی را در راستای ایجاد جامعهای سلسهمراتبی و حفظ و گسترش قدرت امپراتوری عثمانی تفسیر میکند. وی میگوید دولت عثمانی دارای نهادها و سازمانبندی اجتماعی محکمی بود و تولیدکنندگان و تاجران و سربازان و منشیان اداری و دانشمندان و فقیهان و صوفیان ردهبندیهای مختلف نهادهای قدرت در این اجتماع بودند».
ارسلانبنزر در این مقاله مینویسد تصوف بعد از غلبه ترکان عثمانی بر آناتولی بهسرعت گسترش یافت و صوفیه با قدرت تمام به نشر عقاید اسلامی در این منطقه بهویژه در میان افراد همت گماردند. فقیهان و علمای اسلامی در این منطقه تنها میتوانستند به قلب و ذهن افراد باسواد نفوذ کنند، درحالیکه صوفیان با اتکا به فهم زبانی مخاطبان خود از اسلام و تصوری که دین داشتند، با زبانی مناسب حال هم با نخبگان اجتماع ارتباط برقرار میکردند و هم با عوام بیسواد و کمسواد. هرچند این تفاوت سببساز شکلگیری دوگانۀ مدرسه و خانقاه و فقیه و صوفی شد و لاجرم به آشوبهایی در دل اجتماع نیز کشیده شد.
هرچند تمایز تفسیر اهل طریقت و اهل شریعت از اسلام را نباید همیشه تعارضی هستیشناختی محسوب کرد. صوفیان بسیاری بودند که راه خود را از سنت مدرسه جدا کرده و به خانقاه آمده بودند ازجمله قشیری و امام غزالی، که هر دو از فقیهان بزرگ در قلمرو امپراتوری سلجوقیان بودند و بعدها سرآمد نویسندگان صوفیمسلک زمانۀ خویشتن شدند.
باری در چنین فضای دوگانهای بود که فرقههای صوفیه درصدد پل زدن بین عقل و قلب برآمدند، بین شریعت و طریقت، بین فقه و عرفان. مولانا به تحقیق نمونه اعلای چنین پیوندی است، جلالالدین مولوی و پیروان فرقه مولویه در طی قرنها کوشیدهاند تا به آیینها و مناسک صلحآمیز خود پایبند باشند بیآنکه از سنت اسلامی عدول کنند، و همین منش است که مولانا جلالالدین را در سراسر جهان به نمونه اعلای صلح و عشق و ایمان تبدیل کرده است.
ارسلان بنزر بعد از بیان این مقدمه به شرح مختصر زندگی مولانا و تحولات زندگی وی در زمانۀ پرآشوب حمله مغولان و دیدار وی با شمس تبریز میپردازد. دیدار شمس تبریزی باعث شد مولوی در طریق عرفان قدم بگذارد و بعد از سالها تهجد در مدرسه به زیباییشناسی صوفیانه دل بندد و به سبک و سیاقی دیگر به جستجوی حقیقت خویشتن و هستی بپردازد. ارسلانبنزر معتقد است مولوی در اشعار خود هرگز راه شریعت را ترک نکرد و شریعت را پایه تصوف میدانست. وی در تمثیلی بیان میکند که دانش چهار دروازه دارد: اولی شریعت است و دوم طریقت و سوم معرفت و در آخر حقیقت؛ بنابراین این مسیرها لازم و ملزوم یکدیگرند و در باطن نزاعی بین آنها نیست. بر اساس آموزههای مولانا تصوف مرحلهای است که سالک در فهم اسلام به پیشرفت روحانی نائل میشود. پس در نظر مولانا دانش دینی و عرفان در برابر هم نیستند بلکه مکمل یکدیگرند و فرد را در راه سلوک یاری میدهند. مولوی که در زمانه حمله مغولها میزیست بهجای تبلیغ جنگ، پیام صلح و برادری میداد که با مخالفت بسیاری مواجه شد.
ادامۀ این نوشتار را در شمارۀ نخست نگاه آفتاب، بخش روایت بخوانید.